زنان
خطری که زنان ایرانی را تهدید می کند جدی است باید آگاه باشید باشید واز برنامه هایی که برای نابودی فرهنگ ایران است آگاه شوید
| ||
|
روزگارت باد شیرین! شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش آه! در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود!!! وای! رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود از درو دیوارتان خون می چکد خون من، فرهاد، مجنون می چکد خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تاناینهمه خنجر دل کس خون نشد این همه لیلی، کسی مجنون نشد آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام عشق از من دور و پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بودهیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه! هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه! هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه! هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفأل می زنمحافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت: " ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم" نظرات شما عزیزان: برچسبها: [ سه شنبه 27 تير 1391برچسب:شعر, ] [ 16:40 ] [ بنده ی خدا ]
|
|
[ طراح قالب : صالحون | Weblog Themes By : Salehon.ir ] |